یه کانال نقلی ته یه کوچه‌ی کم عبور داشتم که توش پامو دراز میکردمو قصه‌ای میگفتم، چیزکی می‌نوشتم. سبزی‌ای پاک میکردم، غذایی می‌پختم. خلاصه که کوچک ولی گرم.

صهیونیست‌ها که اومدن زدن همه رو شتک پتک کردن، وزیر نامرتبط ارتباطات هم بنده خدا با هیکل افتاد روی دکمه‌ی فیلترینگ، و عینهو همون موشکها، خونه‌ی نقلی منم دود شد رفت هوا، نه یعنی چیزه، مصادره شده و نمیدونم که دیگه هیچ وقت میتونم برم توش قصه بگم یا نه، ولی از اونجایی که ما از گربه انعطاف‌پذیر‌تریم و ما رو از هر جا پرت کنند، طوری مییایم که خود پرتاب کننده هم پشماش میریزه، سریع سر سکان رو کج کردیم طرف سایت دات شنبلیله. آخیش شدیم و دانستیم که اصل و اصولی اینجا باید خونه‌ی قصه‌ها باشه. اینجا که سندش واس ماس. پولشو میدیم و کسی هم با کون نمیره روی یه دکمه و برینه توش.

خلاصه که تا زنده‌ام، رزمنده‌ام و اینجا هی پرچم red, green, white براتون هوا میکنم. تا چه باشد زاویه‌ی نگاهتان.